این شعر، ماجرای رود بزرگ و سنگ وسط رودخونه است. خیلی شعر قشنگیه بچهها.
رسید به یك سنگِ سیاه داد زد و گفت: «كنار برو از سرِ راه!» سنگه نرفت و بد شد همونجا موند و سد شد رود اونوُ قِلقِلك داد سنگه به خنده افتاد لقلقی شد تكون خورد آب اونوُ با خودش برد