یه شعر برای پاییز و كلاغهای قارقاری.
آسمان بر روی خود پردهای آویخته بازهم بر روی شهر اخم خود را ریخته باد چون اسبی بزرگ خشمگین سم میزند برگها را یكبهیك از درختان میكند باز پاییز آمده شهر را جارو كند سبزهها ...