پیرزن فقیری گربه ایی داشت كه نان خشك و ته مانده غذا می خورد و حسابی لاغر و نحیف بود.
گربه ایی بود كه توی خانه پیرزنی زندگی می كرد و هیچ وقت بیرون نمی رفت چون بچه های محله یك بار او را كتك زده بودند و گربه از خانه بیرون نمی رفت. گربه یك بار روی پشت بام رفت و گربه بزرگی را روی دیوار ...