توی یه گندمزار، یه سرزمین سرسبز و زیبا وجود داشت كه در اون آدم كوچولوها زندگی میكردن و چون خیلی كوچولو بودن بهشون نیموجبی میگفتن. در بین نیم وجبیها یكی بود كه از همه كوچیكتر بود و اسمش رو گذاشته بودن: نصف نیموجبی!
نیموجبیها «نصف نیموجبی» رو مسخره میكردن؛ چون از همه كوچولوتر بود، اما نصف نیموجبی همهی مردم سرزمینش رو خیلی دوست داشت. تا اینكه یه روز نیموجبیها به كمك نصف نیموجبی نیاز پیدا كردن... به ...