مرد دوره گردی بود كه با میمون كوچكش در بازار می چرخید و از شیرین كاری های میمون پول جمع می كرد. میمون هر روز شیرین كاری انجام می داد و پول جمع می كرد و نمایش اجرا می كرد.
با گذشت زمان میمون پیر شد و دیگر قادر نبود كارهای قبلش را انجام دهد. بنابراین مرد دوره گرد با عصبانیت به زنش گفت كه میمون را برای فروش به پیش قصاب خواهد برد، تا شاید با پولش كار دیگری انجام دهد. ...