توی یك جنگل زیبا و توی یك روز قشنگ روباهی با خانواده اش به جنگل آمدند،اسم بچه خانواده دم كپلی بود و چون تازه به جنگل آمده بودند خجالت می كشید با بچه ها بازی كنند و بیرون برود.
یك روز دم كپلی به اصرار مادرش بیرون رفت و پشت بوته ها قایم شد تا بچه خرگوش ها و لاكپشت ها برای بازی بیرون آمدند، اما با دیدن روباه فرار كردند. لاكپشت كه نتوانسته بود فرار كند و فقط سرش را توی لاكش ...