مادربزرگ پریسا به تازگی برای دیدن نوه و بچه هاش آمده بود. یك روز مادربزرگ با پریسا برای زیارت امامزاده ایی كه نزدیك خانه یشان بود رفتند.
اما توی امام زاده دست مادربزرگ و پریسا از دست هم جداشد و پریسا با نگرانی از همه می پرسید كه آیا شما مادربزرگ من را ندیده اید؟ و به همه می گفت مادربزرگم گم شده. بالاخره پریسا با كمك نگهبان امام زاده ...