شهر قشنگ و كوچكی بود با ساعت بزرگ وسط میدان شهر كه مردم هر روز با صدای همان ساعت از خواب بیدار میشدند ناهار می خوردند و به خواب می رفتند.
اما یك روز مردم خواب ماندند چون ساعت زنگ نزده بود و همه از كار و بارشان جا مانده بودند. مردم تعجب كردند و به مشورت در مورد دلیل خواب ماندن ساعت كردن. اما وقتی برای تعمیر ساعت رفتند، دیدند كه پرنده ...