عمو نابینای مادرزاد بود. همیشه دلش میخواست به زیارت امام رضا (ع) برود، اما هیچوقت موفق نشده بود.
رضا همیشه بعد از مدرسه عمو را میبرد تا وضو بگیرد و با او نماز میخواند. عمو بیمار شده بود و رضا میخواست هرطور شده عمو را به آرزویش برساند... .