«هدی» و «عزیز جون» با همدیگه اومدن دریا. اونا كنار ساحل نشستن. هدی مشغول شنبازیه كه عزیز جون شروع میكنن به سرفه كردن. عزیز جون شربت مخصوص سرفهاش رو میخورن و خدا رو شكر میكنن كه برای درمان هر دردی، دوایی هست.
این داستان با زبانی ساده و روان به كودكان یاد میده همون طور كه هر دردی یه دارویی داره، درمانِ دل ناآروم و بیقرار آدمی هم یاد خداونده، ولی یاد خداوند فقط نباید زبونی باشه؛ یعنی به اینشكل، اثر نمیكنه ...