حنانه یه روز خیلی ناراحت بود، چون چادر از سرش سُر خورده بود و بچهها مسخرهش كرده بودن... .
حنانه دربارهی این مسئله با مادرش حرف زد و مادرش بهش گفت: تو نباید ناراحت باشی كه چادر از سرت سُر خورده. من یه راهحل برات دارم... .