بابا دیگر كسی را ندارد. روایتی از عبدالله، فرزند امام حسن (ع)، در دشت كربلا.
عمویم، حسین، میآید. آنقدر خاك توی هوا هست كه آدم خوب نمیبیند، ولی صورت عمو خوب پیداست. حسین صدا میزند: سكینه! فاطمه! سكینه میگوید: میخواهی بروی بابا؟ یكدفعه صدای گریهی سكینه بلند میشود؛ ...