عمرو فكر میكند در همین چند لحظه بزرگ شده است؛ بهقدری كه میتواند به میدان برود... روایت عمرو، پسر جنادة بن حارث سلمانی، را بشنوید.
عمرو بغض میكند؛ پدر میخواهد برود؛ پسر میداند كه این آخرین دیدار اوست؛ هركس پیش از او رفته، برنگشته است. مادر میگوید: خدا همراه توست؛ سخت است میدانم، اما وقتی همسفر داشته باشی و همسفرت هم پسر ...