طلا برای چند روز به خانه ننه بزرگ رفته بود. خانه ننه بزرگ توی شهر دیگری بود. حیاط خانه ننه بزرگ پر از گل بود و تختی كه عصرها روی آن می نشستند و ننه بزرگ قلیانی داشت كه عروسكی توی آبش بالا و پایین میرفت.
طلا آرزو می كرد كه كاش عروسك توی قلیان مال او بود. یك روز كه پدر طلا كوچولو برای بردن او به خانه ننه بزرگ آمده بود، ننه بزرگ طلا را شگفت زده كرد. داستان"عروسك قلیانی" با اجرای خانم مریم نشیبا ...