سلام به شما دوستای خوبم. چطورید بچهها؟ میخواهیم یه داستان دربارهی یك جاروفروش بشنویم.
اصغرآقای جاروفروش نزدیك به 30 تا جارو روی دوش خودش گذاشته بود، میچرخید و جارو میفروخت. گلبو دلش برای جاروفروش میسوخت. میدونست كمتر كسی حاضر میشه ازش جارو بخره! ایران خانم دیگه خیلی پیر شده ...