سلام به شما دوستای قشنگم. بیایین باهم یه داستان قشنگ دربارهی یك روز پرسروصدا از بازار مسگرها بشنویم.
سام از اینهمه دنگدنگ و دینگدینگ چكش كه روی ظرفهای مسی كوبیده میشه، حسابی كلافه شده. سام با مادربزرگش اومده بازار تا دیگچه مسیشون رو سفید كنه. او چشمش به دمِ دراز یه موش كه پشت دیگچهها ...