سلام به شما دوستای قشنگم. بیاین باهم یه داستان قشنگ دربارهی پونه و كامواهای رنگی بشنویم.
مدتها قبل پونه وقتی بعد از تاببازی رفت تا ناهار بخوره. همون موقع گربهی سیاه بزرگی پرید بغل پونه. پونه از گربه بدش میاومد. بابا خیلی سعی كرد كاری كنه پونه از گربهها خوشش بیاد. یه روز مامان ...