یك نفر تو را دوست دارد. داستانهایی از دل احادیث.
صبح بود. نگام به تو افتاد كه ردیف دوم نشسته بودی. میخواستم بلند بخندم، اما خندهی تنهایی حال نمیداد! رفتم جلوی همه و بلند گفتم: بچهها یه لطیفه بگم؟ همه گفتن آره و منم دستموُ سمت تو گرفتم ...