یه شعر برای قابلمهی ما.
یكی بود، یكی نبود زیر گنبد كبود خاله قابلمه درش رو بسته بود روی آتیشای گاز نشسته بود میپزید یه مرغ لخت میپزید كه نه، میپخت كاسهها و بشقابا شب اومدن با قاشق چنگالاشون هی در زدن تا ...