یه بستنی بود یه آرزویی داشت. بشنوید.
یكی بود، یكی نبود زیر گنبد كبود یه دونه بستنی بود بستنی آرزو داشت پیش آدما بره پارك و سینما بره یه روز از تو یخچالش بیرون پرید بجهای بستنی رو دید و خرید رفت تو پارك نشست و خورد چوبشو ...