نگی همیشه و همه جا نگران بود.
مادر نگی به او گفت: بیا برویم پارك. اما نگی نگران بود كه آفتاب پوستش را بسوزاند. دوست نگی به او گفت بیا بازی كنیم. اما نگی نگران بود كه بازی را ببازد. خلاصه این كه نگی همیشه و در هر حالی نگران ...