كیوان خوابش نمیبُرد. بیدار شد و تلویزیون رو روشن كرد.
زامبیهاااا! وااای زامبیها حمله كرده بودن. كیوان فریاد كشید: «زامبیها حمله كردهن!» مامان و بابا بیدار شدن و به تلویزیون نگاه كردن. آره زامبیها تا همسایگی ایران اومده بودن... .