ما بچههای خانواده دور پدربزرگم جمع میشیم و اون برای ما قصه میگه. قصههای شنیدنی ... .
قصهی پدربزرگ قصهای شنیدنی است حرف از زبان او مثل غنچه چیدنی است در میان قصهاش پندها نهفته است خنده بر لبان او مثل گل شكفته است باز هم نشستهاند بچهها كنار او احمد و علیرضا ...