شعری برای بابایی كه دست هایش را جا گذاشته بود.
همیشه روی پایش می نشستم مرا با دست هایش ناز می كرد دل من از محبت های بابا كبوتر می شد و پرواز می كرد ولی آن روز از جبهه كه آمد نكرد او لحظه ای موی مرا ناز دلم مانند گل پرپر شد آن روز به ...