باباخرگوشه یه كیسه برمیداره و میره تا برای بچههاش خوراكی فراهم كنه.
باباخرگوشهی قصهی ما به یه درخت سیب میرسه و كیسهی خالیش رو پر از سیب میكنه. بهبه! چه سیبهایی! خرگوش كشانكشان كیسهی سیب رو میكشید كه ناگهان سرش میخورده به یه جای نرم! به شكم آقاخرسه... ...