الاغه علفش را خورد. آبش را هم نوشید توی علفها غلتی زد و با خوشحالی آواز خواند.
الاغه توی علفها غلتی زد و با خوشحالی آواز خواند: عرعر... بعد هم از جایش بلند شد و گفت: حالا باید بروم كمی گردش كنم. آن وقت از تپه ای كه توی علفزار بود، بالا رفت. آن طرف تپه چند درخت بود. آن طرف تپه ...