خاله پیرزن دخترش شوهر كرده بود. او حالا دیگر تنها بود و دلش برای دخترش تنگ شده بود.
خاله پیر زن فقط یك دختر داشت. حالا او تنها مانده بود و از تنهایی حوصله اش سر رفته بود. دلش می خواست از دست تنهایی رها شود. برای همین روزی از روزها بار و بقچه اش را بست و به راه افتاد و به خانه ی ...