خروس قصه ما، خروس خودخواه و بدجنسی بود. هر روز لب دیوار می رفت و می گفت فقط با صدای من است كه خورشید بیرون میاد و گل ها شكوفه می دهند.
خروس به مرغ ها می گفت چون من باعث بیرون آمدن خورشید می شوم شما ها همه باید برای من كار كنید. مرغ باهوشی بود كه به خروس اعتراض كرد و به خاطر همین خروس او را از لانه بیرون انداخت. مرغ به كنار بركه ...