گنجشكی در لانه اش نشسته بود و آسمان را تماشا می كرد.
روزی از روزها گنجشكی توی لانه اش نشسته بود و داشت آسمان را تماشا می كرد. آقا گنجشكه آرزو داشت كه یك قبا داشته باشد تا در سرمای زمستان آن را بپوشد. ناگهان باد هو كشید و پنبه دانه ای را انداخت توی ...