مهدا تصمیم گرفته بود كه برای روز عاشورا شربت درست كنند. این شربت نذر خوب سدن پای مادربزرگ بود.
مهدا و مهیار با هم شربت رو درست كرده بودند. مادر به اون ها گفته بود كه حتمن در شربت رو ببنده، ولی مهدا فراموش كرده بود و یه مارمولك توی ظرف شربت افتاده بود... دوست مهدا توی حیاط اون ها اومده بود ...