پادشاه نادانی كه در قصر بزرگی زندگی می كرد عاشق پنیر بود.
سلطان نادانی بود كه خیلی پنیر دوست داشت. او همه ی آشپز ها را به قصرش دعوت كرد تا برایش پنیر درست كنند اما با این كار او سر و كله ی موش ها پیدا شد. پادشاه از دست موش ها خسته شده بود ...