هدی و عزیز جون با هم به شهربازی رفتن و هدی خیلی دوست داره كه سوار قطار شه. اما متوجه میشه كه كمی عقب تر از اونا یه دختر بچه توی صف طولانی قطار ایساده كه داره گربه می كنه و دوست داره زودتر سوار شه. هدی هم تصمیم می گیره جاش رو بده به اون دختر
كودكان با شنیدن این داستان یاد می گیرن كه اگه توی انجام كارهای خیر و نیك از هم سبقت بگیرن و اعمال خوب رو زودتر از همه و بیشتر از همه انجامش بدن، خداوند پاداش خوبی بهشون میده و خیلی هم دوستشون داره ...