ملخ از خوب بیدار شد. خمیازه ی بلندی كشید و به آسمان نگاه كرد.
خورشید در آسمون بود. نگاهی به خورشید كرد و از سنگی به سنگی دیگر پرید. لاك پشت كه كنار بركه زیر درختی خوابیده بود با صدای ملخ ازخواب پرید و سرش را از لاكش بیرون آورد. ملخ به او گفت: دیدی چقدر بلند ...