برفك، روی ابرها نشسته و دارد به خواهر و برادرهایش فكر می كند.
ابرهای سفید آسمان را پوشانده بودند و هوا خیلی سرد شده بود. برفك، روی ابرها نشسته بود و با برادرش برفی حرف می زد. آنها از بالا ،پایین را نگاه می كردند. آنها دوست داشتند هر چه زودتر به زمین بروند. ...