توی یك رودخونه آروم و قشنگ مرغابی كوچكی با پدر و مادرش زندگی می كرد. مرغابی كوچك داستان ما خیلی خجالتی بود.
هر وقت مرغابی ها دور هم جمع می شدند، مرغابی كوچیك داستان پیش قورباغه ها و ماهی ها می اومد و می گفت دوست های من ایناها هستند و پیش بقیه نمی رفت. تا اینكه مادر مرغابی تصمیم گرفت به او كمك كند. داستان"مرغابی ...