پیرمرد فقیری، گرسنه و خسته بود. سرانجام زیر سایه ی یك دیوار نشست، از داخل بقچه اش تكه های نان خشك و سفتش را بیرون آورد. از دور بوی كبابی به مشامش رسید، بقچه اش را جمع كرد و به دنبال بوی كباب رفت و رفت تا به یك كبابی رسید...
داستان بوی كباب، قصه ای زیبا از قصه های حكمت آمیز و پندآموز نصرالدین است كه خانم مریم نشیبا همراه با نوه اش (گلاب)، برای كودكان تعریف می كنند. این داستان درباره ی پیرمرد فقیر و گرسنه ای است كه به ...