- بازدید:۹۳۴
- دانلودشده: ۲۶۱
- شنونده: ۲۶۲۹
یه شاخه گل
توی یه مزرعهی قشنگ، لابهلای خوشههای گندم، چند تا گُلِ رنگارنگ بود. نزدیك غروب «یاسمن كوچولو» داشت بههمراه خواهرِ بزرگترش «نسترن» قدم میزد كه ناگهان چشمش به گُلای قشنگ افتاد. یاسمن باعجله رفت بهطرف گلها و ... .
كودكان با شنیدن این داستان یاد میگیرن كه هیچ وقت گُلی رو از شاخه جدا نكنن.
اطلاعات بیشتر