توی جنگل سرسبز و قشنگ، پای یه درخت سیب، «خرگوشی» لونه داشت. اون تنها زندگی میكرد. یه روز صبح كه از خواب بیدار شد، تصمیم گرفت كه بره اون طرف رودخونه و یه سَری به عموش بزنه. خرگوشی به راه افتاد و به رودخونه رسید، ولی وقتی اونجا رسید... .
كودكان با شنیدن این داستان یاد میگیرن كه به همدیگه كمك كنن و از حال و احوال دوستان و آشنایانشون باخبر بِشَن و به دیدنشون ِبرَن.