روزی شغالی مردم آزار در سوراخی در باغ انگوری خانه داشت. شغال هر روز انگورها را خوشه خوشه با دهانش امتحان می كرد تا شیرین ها را بخورد و ترش ها را له می كرد.
باغبان متوجه شد و راه شغال را بست. در باغ را هم بست و برای شغال نقشه ای كشید. باغبان شغال را به تله انداخت و آنقدر او را ازد تا شغال خود را به مردن زد و از حركت افتاد. باغبان هم شغال را با بیل به ...