زاغی بر روی درختی لانه درست كرده بود. زاغ گاهی در صحرا گردش می كرد و گوشت باقی مانده ی شكار حیوانات دیگر را پای درختش می آورد و می خورد.
زاغ از این كه آن دور و برها جانور دیگری رفت و آمد نمی كند بسیار خوشحال بود. روزی راسوسس بزرگ و تنومند از راه رسید. بوی استخوان ها او را به سوی درخت كشاند. زاغ ناگهان چشمش به راسو افتاد و ترسید. ...