مردی شتربان شتری باركش داشت و با آن بارهای مردم را با شتر برایشان می برد.
یك روز شتر در صحرا خرگوشی آشنا را دید. خروش به او گفت: خوب شد من از شهر فرار كردم و به صحرا آمدم. ای كاش تو هم می آمدی. شتر گفت: من هم همین فكر را می كنم اما من جسه ی بزرگی دارم و من نمی توانم مثل ...