روزی تاجری كم پول می خواست به سفر برود. او از ترس دزدان مقداری از سرمایه ی خود را در وطنش جا گذاشت.
او صد من آهن خرید و آن را پیش یكی از دوستانش گذاشت. چون فكر می كرد به آهن هیچ ضرری نمی رسد. همچنین از خوبی دوست خود هم اطمینان داشت. تاجر به سفر رفت و تا یك سال برنگشت. وقتی برگشت جنس هایش مشتری ...