در زمان قدیم مردی شكارچی بود كه برای گذران زندگی اش شكار می كرد و گاهی هم ماهی صید می كرد.
روزی مرد شكارچی تورش را پهن كرده و در كمین نشسته بود. او منتظر شد تا سه كبوتر به دام نزدیك شدند. شكارچی در این لحظه صدای بلند دو نفر را شنید. پس خودش را به آن دو مرد رساند تا جلوی سر و صدای آنها ...