سنگ پشتی و عقربی بسیار با هم دوست بودند تا این كه در وطن شان اتفاق بدی افتاد.
دو دوست با هم از وطن بیرون رفتند. آنها به آبی رسیدند. اما عقرب از این كه نمی توانست از آب رد شود بسیار نگران شد. سنگ پشت به او دلگرمی داد و گفت بر پشت من سوار شو و از چیزی نترس. عقرب سوار بر سنگ ...