توی یك روستا پسر شیطون و با نمكی بود به نام نمكی. كه گاهی همسایه ها از دست كارهایش كلافه و عصبانی می شدند.
یك روز كه یكی از همسایه ها در حال پختن رب گوجه بود، توپ توی حیاط خاله مروارید افتاد... اما خدا رو شكر توپ توی ظرف رب نیفتاد. خاله مروارید با عصبانیت به خانه مادر نمكی رفت و از شیطنت نمكی شكایت ...