كتی از هیولا می ترسید.
كتی فكر می كرد كه هیولا زیر تخت اوست. پیش مادرش رفت و گفت: من می ترسم. هیولا رفته زیر تخت من. اما مادر زیر تخت را نگاه كرد و به كتی نشان داد كه هیچ هیولایی زیر تخت او نیست ...