یه آشپزخونه بود و یه بشقاب نق نقو كه از صبح تا شب غر غر می كرد.
قابلمه ایی بود كه هر روز از صبح تا شب غذا می پخت و بشقاب كوچولو همش غر می زد. قابلمه كه حوصله اش از نق زدن های بشقاب سر رفته بود، گفت اصلا به تو غذا نمی دم. داستان"بشقاب نق نقوی كوچولو" با اجرای ...