خاركنی در در دهی زندگی می كرد.
خاركن به سختی زندگی می كرد. روزها خار می كند. آنها را می فروخت و برای خانواده اش خوراك می خرید. خاركن یك روز ماری را دید. ترسید و لرزید اما نزدیك شد و دید سنگ سنگینی روی تن مار افتاده است. خاركن ...