گلك، دلش می خواست كه مادرش هر چه زودتر پیراهنش را بدوزد.
دخترك پیراهنش را پوشید و به سمت چشمه رفت تا در آب چشمه خودش را ببیند. قورباغه ای در آنجا بود كه خیلی قورقور می كرد. دختر كوچولو ناراحت شد و پرسید: چرا گریه می كنی؟ قورباغه گفت كه خال های بدنش ریخته ...