یك گونی برنج توی مغازه برنج فروشی مدتها تنها مانده بود و همه دوست هاش رفته بودند.
روزی مردی گونی برنج را خرید و و آنرا به آسیاب برد تا آرد درست كند. و بعد آرد را به شیرینی فروشی برد و سفارش نان برنجی داد. وقتی نان برنجی ها آماده شد مرد مهربان شیرینی ها را تحویل گرفت و آنها را ...